ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

دوست دارم

دلبندم چندروز پیش داشتی ناهار میخوردی گفتی مامان من خیلی ناراحتم آخه حرف بدی به بابایی زدم گفتم عزیزم مگه چی گفتی گفتی آخه  حرف بد رو نمیشه تکرار کرد گفتم خوب دلیلش چی بود که حرف بد زدی گفتی آخه من داشتم کارتون نگاه میکردم بابایی با من حرف میزد من نمیفهمیدم کارتون چی میگه بهت گفتم خوب عزیزم حق داری ولی بهتر بود که میگفتی بابایی ببخشید لطفا اجازه بدین من کارتونم رو ببینم روز بعد که از مدرسه اومدم گفتی مامان امروز حرف بدی به بابایی نزدم گفتم بابایی لطفا ساکت شو تا من کارتون ببینم     الهی فدات روزی چند بار بهم میگی مامان دوستت دارم نمیدونی چقدر خوشم میاد خستگیم در میره کیف میکنم بغلت میکنم بوست میکنم بوت میکنم میگم ع...
15 اسفند 1392

خاطرات این روزها

عزیز مامان ترم 3 زبان هم به خوبی به پایان رسید معلمت کلی کیف کرده بود از امتحانی که دادی و به باباجون گفته بود که عالی بودی جلسه بعد هم که من رفتم گفت پسرت اینقدر عالی امتحان داد که اگر بودی میبردمت تو کلاس  که ببینی گفت اینقدر بامزه جواب میده که به پسرم گفتم یه روز بیاد ازش فیلم بگیره الهی من قربونت برم که وقتی ازت تعریف می کنن مامان و بابا کلی ذوق میکنن البته همه پدر مادرها همینطورن معلمت میگفت معلومه تو خونه باهاش کار میکنید خبر نداره که شما تو خونه اصلا دل به کار نمی دی . هفته پیش تولد آرین (پسر عمه نازی )بود باباجون هم رفته بود شیراز ولی چون کلاسش تشکیل نشد برگشت ماهم کلی ذوق کردیم و همگی رفتیم تولد خیلی خوش گذشت شماها هم حسابی آتی...
8 اسفند 1392
1